صدری مردی بود که آراز را به این هدف نزدیک تر میکرد. او پارتی کلفتی برای آراز محسوب میشد و اگر آراز داماد او میشد بدون شک شانس سایرین
|
سر کارم گذاشته بود؟ آراز بدون اینکه جواب سؤال رضا را دهد به طرفش خم شد. آرنج دستانش را به ران پاهایش تکیه داد و چشمان سبز و وحشیاش را به به چشمان نگران رضا دوخت. _ امیر معتمد میدونه صبح تا شب با دخترش چت میکنی؟ رضا عصبی شد و از جایش برخاست. _ آراز بحثو نپیچون! دارم بهت میگم قصهی این ازدواج شوخیه یا جدی.آراز به جای قبلیاش برگشت. به صندلی چرم مشکی رنگ تکیه داد و نگاهش را به تابلوهایی که مربوط به انواع محصولات آرایشی و بهداشتی بود و روی دیوار مقابلش نصب شده بودند معطوف کرد.پا روی پا انداخت و خونسرد جواب رضا را داد. |
_ شوخی در کار نیست. میخوام با دختر صدری ازدواج کنم!هر چقدر آراز خونسرد بود رضا همانقدر خونسردیاش را باخته بود.با شتاب سر جایش برگشت و مقابل آراز نشست. ناباور از جملهی آراز و در حالیکه به شدت عصبی بود پرسید: _ هیچ میفهمی داری چی میگی؟ میخوای داماد اون صدری هفت خط بشی!شوهر نسیم؟ این دیگه چجور قماریه که با زندگیت میکنی؟ آراز خونسرد و تا حدودی بیخیال ابروهایش را بالا داد! _ قمار؟ من میخوام با دختر یکی از شرکامون ازدواج کنم! کجای این قماره دقیقا؟ خودش هم میدانست که دارد رضا را میپیچاند! البته اینبار بر خلاف پدرش
|
_ درد و سپهر جان! دختر چش سفید میخواد من امروز
|
باز هم به آیینه که سمت چپم قرار داشت نگاه کردم و جواب دادم:
|
هندزفری را داخل گوش هایم فرو کردم که صدای پر انرژیاش گوشم را پر کرد. _ ساقی من دیوانه چه سازم بگو؟ بی باده به ِمی خانه چه سازم بگو؟.باز شروع کرده بود. شیطنت جزء جدا نشدنیاش بود ادامهی شیطنت هایش را از سر گرفت. _ !دم مامانم گرم ساقی! عجب اسمی روت گذاشته اصلا تا اسم تو میاد من.همینطوری یاد دیسکو و یارو و عشق و حال میوفتم روحم شاد میشه دختر!بعد از سه سال چت کردن دیگر به این مدل حرف زدنش عادت کرده بودم.اوایل سرخ و سفید میشدم که بیشتر سر به سرم میگذاشت، اما حالا جز
|