خلسه

مهربانی چقدر زیباست

خلسه

مهربانی چقدر زیباست

ساقی-پارت4

باز هم به آیینه که سمت چپم قرار داشت نگاه کردم و
جواب دادم
:
_ عینکی که فرستادی رو خیلی دوست دارم، اما
میدونی که تو خونه
نمیتونم بزنم. همیشه با ساعد یا حاج بابا واسه خرید
عینک رفتم. اینو بزنم
شک میکنن
!دهنش را کج کرد.
_
باز شروع کرد واسه من! ساعد! حاج بابا!اصلا تو چرا با خودت تنهایی یا با دوستات نمیری
چشم پزشک و خرید
عینک؟
مثل همیشه اگر توضیح میدادم بحث بالا میگرفت برای
همین با گفتن چند
لحظه از جایم برخاستم و عینکی که سپهر برایم
فرستاده بود را از مخفی ترین
سوراخ کمد بیرون کشیدم و با عینکی که به چشم
داشتم عوض کردم. دوباره
سر جایم برگشتم. با دیدن شکل و شمایل جدیدم
سرش را با تأسف برایم تکان
داد
.اما تأسفش برای چند لحظه بود. بلافاصله شیطنتش را
از سر گرفت
.
_
خب حالا بگو سپهر جان تا جان به فدایت بکنم.گاهی عادت هم کاری از پیش نمیبرد و من نمیتوانستم
بدون آنکه سرخ شوم
با او صحبت کنم. با خجالت لب گزیدم و زمزمه کردم
:
_
خدا نکنه!به خجالتم خندید و برای اذیت کردنم راه جدیدی را در
پیش گرفت
.
_
خب حالا از سبزینه بگو برام! چخبر از کلروفیلمون!چشمانم گرد شدند. سبزینه و کلروفیل دیگر که بود؟
صورتم متعجم را که دید معما را برایم حل کرد
.
_
همون پسر چشم سبز دیگه؟ همون که ساقی ما رو
مست کرده
.
کاش سپهر یادم نمیانداخت. اصلا کاش شش ماه پیش
این موضوع را به او
نمیگفتم. آن روز هیجان داشتم و دلم میخواست تپش
های بی امان قلبم و
حس خوبی که در وجودم جریان داشت را برای کسی
تعریف کنم. نمیدانستم
قرار است روز به روز زندگیام تلخ تر شود. قلبم گرفت
و بغض به گلویم هجوم
آورد
!در دلم زمزمه کردم:
"
خدایا این چه بلایی بود گرفتارش شدم آخه"بغضم را پس زدم و ظاهری عصبی به خودم گرفتم.
_
اه سپهر من یه اشتباهی کردم شش ماه پیش یه چی
به تو گفتم. نمیخوای
ولم کنی؟ مگه من بجز همون دوبار اصلا این آدمو
دیدم؟ فقط یه کلمه از دهنم
دراومد که خیلی بنظرم خوشتیپ بود! همین. شش 
ماهه ولم نمیکنی. اصلا
عمه سرور کجاست؟ میخوام با عمه حرف بزنم. تو
فقط بلدی اذیتم کنی
.اخم کرد.
_
اینطوری صدات رفته بالا نمیترسی حاج بابات و
ساعد خدایی نکرده از راه
برسن و بشنون صداتو؟ اثر این سبزینه با اون دوباری
که فقط دیدیش و نه
حرف زدی باهاش و نه چیزی خیلی روت زیاد بوده
!خجالت زده از بالا رفتن صدایم چشمانم را روی هم
گذاشتم. خودم خودم را لو
داده بودم. در پی رفع و رجوع برآمدم
.
_
ببخشید سپهر جان! بد حرف زدم.زود میبخشید. لبخند مهربانی زد. اما شیطنتش با لبخند
مهربانش تناقض
داشت
.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد